باب: پاتریک چرا انقدر ناراحتی؟
پاتریک: امروز یه بچه رو دیدم داشت سر چهارراه گل میفروخت
باب: از دیدن اون بچه ناراحت شدی؟
پاتریک: نه
باب: پس چی ناراحتت کرده؟
پاتریک: همین دیگه، از این ناراحتم که فهمیدم دیدن اینجور بچه ها
انقدر واسم عادی شده که دیگه ناراحتم نمیکنه.

باب اسفنجی شلوار مکعبی


بروبچ باشگاه دیدگاه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حل مشکلات نرم افزار و سخت افزار رایانه اینترنت نرم افزارها فایلها افتتاح حساب بانکی ی حبه بلوطم توی جنگل وحشی.... رمان عاشقانه ایرانی و خارجی 800 فان| ارزان ترین فروشگاه اینترنتی در کشور خرید اینترنتی هسویام